معنی نصب کننده

حل جدول

نصب کننده

نصاب


نصب

گماشتن، برپا کردن

لغت نامه دهخدا

نصب

نصب. [ن َ ص َ] (ع اِ) ج ِ نصبه به معنی آنچه که شناسائی راه را نصب کنند. (از المنجد). رجوع به نُصبَه شود.

نصب. [ن َ ص ِ] (ع ص) بیمار دردگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). مریض. موجوع. (المنجد).

نصب. [ن َ] (ع اِ) بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داء. (متن اللغه) (المنجد). نُصب. نُصُب. (متن اللغه). || سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بلاء. (المنجد) (متن اللغه). شر. تعب. (متن اللغه). نُصب. نُصُب. (متن اللغه). || پایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).غایت. (المنجد) (متن اللغه). || نشان ِ بر پای کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علم منصوب. (از متن اللغه) (المنجد). نَصَب. (آنندراج). || برنشانده. برپا کرده. (ناظم الاطباء). || آنچه برپای کنند به جهت پرستش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نُصُب. هرچه برپای کرده شود برای عبادت از بتان و غیر آن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99). هرچه به پای کنند پرستش را چون سنگ و مانند آن. (از مهذب الاسماء). نُصُب. نَصَب. آنچه برپا کنند بهر پرستش. (غیاث اللغات). || بت. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). آنچه پرستیده شود جز خدا. (از متن اللغه). نَصَب. جبت. بد. طاغوت. وثن. صنم. (یادداشت مؤلف). ج، انصاب. نیزرجوع به انصاب شود. || درختهای کوچکی که غرس شود. قلمه ٔ درخت که آن را غرس کنند و واحد آن نَصبَه است. (از المنجد) (از متن اللغه). || در اصطلاح نحو: زبر. (منتهی الارب). اعراب. زَوَر. (مهذب الاسماء). حرکت زبر در کلمات معرب و چنان که فتح درکلمه ٔ مبنی. (غیاث اللغات). و آن در اعراب مانند فتحی است در بناء. (از منتهی الارب) (از متن اللغه). صورت آن در کتابت این است: «». || در قوافی سالم ماندن قافیه از فساد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). || نُصب ِ عَین. رجوع به نُصب ِ عَین شود. || نصب العرب، نوعی از سرود که حزین و نرم تر باشد از حُدا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از المنجد). حدیث: لونصبت لنا نصب العرب، لوغنیت غناء العرب. (منتهی الارب). || (ص) برپا. برقرار. (ناظم الاطباء). || ج ِ نصباء. (اقرب الموارد). رجوع به نصباء شود. || (مص) دردناک گردانیدن بیماری کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (المنجد). || رنجور شدن. (دهار) (زوزنی). || فرونهادن چیزی را و پست کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). فرونهادن چیزی را. (ناظم الاطباء). || رنجور کردن. تعب رساندن. (المنجد) (اقرب الموارد). نصبه الهم، اتعبه. (متن اللغه) (المنجد). || برداشتن و برپا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). برداشتن چیزی را. (از ناظم الاطباء). بپای کردن. (تاج المصادر بیهقی). بپای کردن چیزی. (زوزنی). برپا کردن. (غیاث اللغات) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). || چیزی را منتصب و قائم بر پای داشتن. (از متن اللغه). ایستادانیدن. (یادداشت مؤلف). چیزی را در جائی ثابت کردن. (از المنجد). برنشاندگی. برپا کردنی. (ناظم الاطباء). || بلند کردن سنگ را برای نشان و علامت. نصب الحجر. (از ناظم الاطباء). || گماشتن. (لغات فرهنگستان). کسی را به تصدی منصبی گماشتن. (از المنجد). برپا داشتن کسی را برای کاری. (از ناظم الاطباء). || نشاندن به تولیت. مقابل عزل. مقابل خلع. (یادداشت مؤلف). برقراری. ضد عزل. (ناظم الاطباء). منصوب کردن. گماشتن. تعیین کردن.
- نصب قیم برای صغیر، قیمی را برای تعهد امور و حفظ اموال صغیر معین کردن.
|| دشمن داشتن کسی را. (از منتهی الارب) (از المنجد). دشمن داشتن. (غیاث اللغات). دشمنی کردن کسی را. (از ناظم الاطباء). دشمنی کردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). || ناصبی بودن: بعداز آن ناصبی شده است و کتابی بدین وجه که دلالت است بر نصب و جبر و خروج او ساخته است. (کتاب النقض ص 315).
- اهل النصب، دشمنان علی بن ابیطالب علیه السلام. (ناظم الاطباء).
|| طرح جنگ افکندن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || آشکار کردن بدی را. اظهار. (از متن اللغه) (از المنجد). نصب فلانا الشر؛ بدی آشکار کرد برای فلان. (ناظم الاطباء). || زبر دادن کلمه را. (منتهی الارب) (آنندراج). بنصب کردن حرف. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || سرود گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرود گفتن بر طریق عرب. (تاج المصادر بیهقی). || به سرودی راندن شتر را. (از منتهی الارب) (آنندراج). به سرودگفتن شتر را راندن. (از ناظم الاطباء). || دیر سیر کردن یا همه روز به آهستگی رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). همه روز به آهستگی رفتن. (فرهنگ خطی). || برپای خاستن. (از منتهی الارب) (آنندراج). || غرس کردن. کاشتن درخت را. (از المنجد).

نصب. [ن ِ] (ع اِ) بهره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصیب. (ناظم الاطباء) (متن اللغه). قسمت. (ناظم الاطباء). حظ. (متن اللغه) (المنجد). لغتی است در نصیب. (المنجد).

نصب. [ن ُ] (ع اِ) بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داء. (المنجد). نُصُب. (منتهی الارب) (آنندراج). || سختی. بدی. بلا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلاء. (المنجد). نُصُب. (منتهی الارب) (آنندراج). قوله تعالی: انی مسنی الشیطان بنصب و عذاب. (منتهی الارب). || عَلَم. نشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نُصُب. (منتهی الارب). || سنگ ها که نشانه های راه کنند. (فرهنگ خطی). || آنچه برپای کنند به جهت پرستش از سنگ وجز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نُصُب. (منتهی الارب). به معنی اصنام منصوبه برای عبادت وسنگهای نصب شده برای قربانی بت ها. (معجم البلدان).
- نُصب عین،منظور نظر. (منتهی الارب). در نظر. (ناظم الاطباء). پیش چشم. (المنجد). نَصب ِ عَین. (منتهی الارب). و نیز رجوع به نصب العین شود.
- اهل النصب، ناصبه. نواصب. آنان که بر دشمنی علی بن ابی طالب روند و اینان گروهی از خوارجند و نسبه بدیشان ناصبی است. (معجم متن اللغه). رجوع به ناصبی شود.

نصب. [ن ُ ص ُ] (ع اِ) نُصب. رجوع به نُصب شود. || ج ِ نصاب. رجوع به نِصاب شود. || ج ِ نصیب. (متن اللغه). || ج ِ نصیبه. (متن اللغه). || ج ِ نَصِب است. (المنجد). || نَصب هرچه برپای کرده شود برای عبادت از بتان و غیر آن. (ترجمان علامه جرجانی ص 99). آنچه برپای کنند بهر پرستش.نَصَب. (غیاث اللغات). هر چیز که بجز خدای تعالی پرستش کنند. (ناظم الاطباء) (المنجد). || نشان برپای کرده. (ناظم الاطباء). شی ٔ منصوب. (المنجد). هرچه برپای کرده شود و علم قرار داده شود. نُصب. (متن اللغه). || سنگی که بر پای کنند جهت پرستش کردن. (ناظم الاطباء). ج، انصاب. || نام سنگی که در حوالی کعبه نصب کرده بودند و برای آن ذبح و قربانی می کردند. (ناظم الاطباء) (متن اللغه). یا صنمی که اعراب جاهلیت او را می پرستیدند. (متن اللغه).

فرهنگ فارسی آزاد

نصب

نَصب، (نَصَبَ، یَنصُبُ و یَنصِبُ) نَصب کردن، قرار دادن و ثابت و محکم نمودن، برپا نمودن، غرص کردن، برافراشتن، رنج دادن و ناراحت کردن (بیماری مریض را...)، منصوب ساختن کلمه (با علامت نصب _َ)،

نَصِب، مریض، دردمند، رنجور،

نُصب، نُصُب، نَصب شده، برپا داشته شده، بُت یا هر مجسمه ای یا تمثالی که به جاری خدا مورد پرستش قرار گیرد، بنای یادبود، مُقابل، روبرو، بلاء، شرّ، مرض (جمع: اَنصاب)،

نِصب، حَظّ، نصیب،

نَصَب، غیر از معانی مصدری، تَعَب، رنج، پرچم افراشته (جمع: اَنصاب)،

فرهنگ معین

نصب

بلا، سختی، خستگی، فرسودگی. [خوانش: (نُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

نصب

برپاکردن، گماشتن

معادل ابجد

نصب کننده

271

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری